۴۷۹ – عروس بخت در سرای مغان رفته بود و آب زده نشسته پیر و صالیی به شیخ و شاب زده سبو کشان همه در بندگیش بسته کمر ولی از ترک کله چتر بر سحاب زده شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده عذار مغبچگان راه آفتاب زده عروس …
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت