۱۷۹- تیر چشم دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را باکه این بازی توان کرد ؟ شب تنهای ام درقصد جان بود خیالش لطف های بیکران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم …
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت